همداستان - چگونه آدمی همانگونه میشود که هست!

تو عمری با سکوت خود مرا آزار می دادی ، صدایت میزنم حالا برای مردم آزاری :رجا

همداستان - چگونه آدمی همانگونه میشود که هست!

تو عمری با سکوت خود مرا آزار می دادی ، صدایت میزنم حالا برای مردم آزاری :رجا

آسمانی ها

 

آب دریا صورت رنگی نداشت

با تن ماهی هماهنگی نداشت

سفره ی شب نان خالی هم نداشت

آسمان تنگ سفالی هم نداشت

پیش از آنها پلک سنگین داشتیم

روی دل دیواری از چین داشتیم

آسمانی ها دف و بربط زدند

دفتر مشق زمین را خط زدند

در تن بی روحمان جان کاشتند

در زمین خشک باران کاشتند

ظلمت شب را به چال انداختند

از سر خورشید، شال انداختند

آسمان آبی شد و لبخند زد

بوسه ای سرخ از لبان قند زد

نظرات 2 + ارسال نظر
ایمان ژاله دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ http://kebrit.mihanblog.com


سلام
پیش ما بیا

مسعود دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ

سلام شعر خوبیه ولی بیت دوم آسمان تنگ سفالی نداشت یعنی چی ؟

سلام خوب کردی سر زدی جه عجب به قول شمالیاس گیلکی عجب عجبونه بگودی یاد فقیرون بگودی لعنت شیطون بگودی .....
میخواستم کنایه از این باشه که آسمان هیچی نداشته نمیدونم موفق بوده یا نه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد