تقدیم به رضا بروسان :
آسمان برد خنجر شب را ، پشت ابری سیاه پنهان داشت
ساعت هفت صبح می چرخید عقربه نیش در گریبان داشت
جاده می رفت وباز برمیگشت ... صبح روز دوشنبه هل می داد !
تا که از راه بازشان دارد آینه چهره ای هراسان داشت
تاج خورشید روز تاسوعا توی چشمانشان قدم می زد ....
باز بر لب سپید می خواند او غافل از اینکه رنگ طوفان داشت
جاده یکباره ریخت در نفسش .... اتفاقی که سرفه را هم بست
غول آهن فشرد حجمش را شاخ میزد که راه قوچان داشت .....
مرگ رفت و شکست خورد از شعر قاب درشیشه بود لبخندش ....!
گر چه در ، دم رضا بروسان خفت ... جاده میرفت و باز هم جان داشت
رضا رجا
و یک کار آزاد:
.................................................................
شعر سپیدار
هنوز ریشه هایت جریان دارد
و از دهانت سیب سرخ
چکه میکند
چگونه باور کنم رفتنت را
وقتی هنوز چمدانت را نبسته ای
و بسته سیگارت ...
تو را ترک نکرده
ابرویت ابرو باد را تکان میداد
روشن که می شدی
گلدانها سرک می کشیدند .....
جاده را به دوش کشیدی
دوش خبرت را آوردند.......
من حمام خون گرفتم !!!
رضا رجبی ( رجا)
سلام رضا جان
نظرم رو حضوری بهت گفتم خیلی شعرت بهم چسبید خدا رحمتش کنه
اطلاع رسونی کردم موفق باشی و ایشالا بهتر بشی
باسلام و وقت بخیر
در صورت تمایل در مباحث وبلاگم شرکت کنید و استدلال خود را مطرح بفرمایید.