بنام اسمی ترین اسم دنیا
سلام دوستان .
میخوام اگر خدا بخواد کارامو بچاپم یعنی به زیور طبع آراسته کنم و شما را از انتظار در بیاورم
اوهوم ....(سرفه)
نمیدونم بچه ها کجان خبری ازشون نیست . شهادت هشتمین خورشید رو تسلیت میگم.
یعنی خداییش بیحالتر از ای دوستای ما در هیچ کجا پیدا نمیشه.
راستی اسم کتابمو گذاشتم باجه ی صفر .
هر کی حال کرد کرد هر کی هم حال نکرد فدای سرم .
..........................................................................
و اما بعد به طرز فجیعی درس رو شروع کردم . ودیگه هم وقت ندارم . بای بای
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
آره همین خلوت شبهای تار آخر وضعیت (status)منه .
نه خل وضع شدم نه افسرده نه اسکیزوفرن و نه پارانوییدو دیوونه و اینجور چیزا ......
حوصله ندارم فقط همین .... نا امیدم نیستم و می دونم زندگی همواره پر از چالشه .....
بابا این چه رفیقایین که ما داریم همه میرن میرن پیداشون نمیشه ....
نه پیامی نه پسغامی نه کوفتی نه زهر ماری .... فکر میکنی تکیه گاه داری .... ولی باور کن ...
باور کن جز خدا به کسی مطلق نمیتونی تکیه کنی ....؟
چیه؟ کیه کیییییییییییه؟
میخوای بگی منفی بافم ؟اتفاقا مثبت بافم +
من اگه یه پر کاه مثبت ببینم ... کوه میسازمش
واگه کوه منفی باشه پر کاه میبینمش ..و...
دوست دارم برگردم .....جان مادرتون کی میدونه چطوری باید تو زمان پرواز کرد؟
دوست دارم برگردم .... نه به کودکی نه ..... چون سادگی بچه گانه به نفهمی تعبیر میشه ....
همون سال 86 خودمون خوبه ..... وه ووووو.....یه عالمه برف رو زمین نشسته هوا سرد سرد بود اما
دل من گرم گرم .....همه چیز اون طوری بود که باید میبود و من تکیه گاه بودم برای اول خودم و بعد
یه عوضی دیگه .....
همون عوضی ای که عوض شد و اول خودشو تنها گذاشت بعد منو .....
اصلا نه چون اونو داشتم .... چون اون زمان از همه چی راضی بودم ......
دوران طلایی زندگی من بود بعد از ناراحتی های زیادی که کشیده بودم .
ولی حیف ..... خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود .... تو یکی از روزای زرد سال 87
همه چی تموم شد....
یاد بعد از ظهر ها و عطر چای دلنشین و جایی حرف اول و آخرو خودم میزدم بخیر
اما یهو.....
عوضی عوض شد .....
یهو همه چیز عوض شد ....
برگشتم به تنهاییام .... البته قوی شده بودم
واکسینه شده بودم .... خدا با من کاری کرده بود که هیچ چیز جز دوری خودش منو نابود نمیکرد.
اون برام نابود شد اما من نابود نشدم ...
نمیدونم اون میدونه که دل خودشم نابود کرد یا نه؟
..........................................................................
ای وای رفیقام .... حتی دوستای هم کسوتم ازم کناره میگرفتن ....
اگه غرورم اجازه میداد بهشون التماس میکردم کنارم باشن ... تا بتونم تحمل کنم
خوب مهم بود و دوریشون منو خسته میکرد اما نابودم نکرد......
خدا منو قدرتمند کرد ..... من بد بودم ولی خدا منو خوب دید
میخواست به خودش نزدیک شم
.....
تصمیم گرفتم قوی بمونم و به خودش توکل کنم : و من یتوکل علی الله فهو حسبه ....
هر چه میخواهد بگوید هر که میخواهد ...... ما خدا رو داریم
خدایا به خودت قسمت میدم خودتو از ما نگیر.....
دنبال یه دوست تازه میگردم که بیاد ... مث هادی ... که اونم هم کسوت خودم بود
اونم مث من نویسنده بود و شاعر و منشاء خیلی تحولات تو زندگی من ....
اون روز عصرهای جمعه تا پا سی از بوق .... جمعه با هم بودیم .... منو هادی و رفیقش که اونم شعرو ادب دوست بود
وای ای روزای جمعه گذشته برگردین .... اون روزا هیچ وقت عصر جمعه ها دلگیر نبود .....
جمعه مث یه ساندویچ کالباس بود که وسط زنگ ورزش ..با .گرسنگی برگشته باشی و با ولع تمام
خورده باشیش .... اما حالا همه چی فرق کرده یکی کنارمه که عوض نمیشه
یعنی نمیخواد عوض شه .... البته امیدوارم عوض بشه اما عوضی نشه؟
من 2 تا ترفند واسه عوض شدنش دارم .... هر دو تارو امتحان میکنم .
همین الان که این یادداشتو میتایپم عوضی زنگ زد اما یه کار عوضی داشت ....
کاملا یادش رفته همه چی .... بهتره یک کم رو خودم کار کنم ....
اصلا همون که کنارمه رو عوض کنم ... خودمم عوض کنم
درس بخونم ..... باشه درس میخونم ... البته تلاش میکنم که اون دوستارو دوباره ببینم .... و
چند نفری که واقعا حال میکنم ببینمشون و با شخصیتشون حال میکنم یکی استاد خلیلی هستند و یکی هادی آقا هر چند که این آخری واقعا کلاس میذاره و پیداش نیست.... مسعودم خوبه ولی
اونم یه روز باوفاست و یه روز بی وفا .....................................................................
اون دفعه فلشم رو قم جا گذاشتم .... دیگه جونم براتون بگه که تا اطلاع ثانوی با هیچکی حال نمیکنم .... مبادا بره و تنهام بذاره ..... البته خدا هست و من هم قویتر از همیشه با
مشکلاتم هستم.مقاومتر از همیشه
راستی امروز یه مینی سرخ کن باحال خریدم .... میخوام اینقدر باهاش سیب زمینی بخورم تا به لقا الله بپیوندم.
حالا تو هم نظر دادی دادی ... ندادی فدای سر ایمان ژاله که معلوم نیست کجاست .....
.
این لینک دانلود یک موزیک ویدیوی بسار زیبا و نوستالوژیک از سایت تبیان حتما دانلود کنین ......دلبندانم
بنام خود خدا
سلام و عرض ادب و از اینطور چیزا ....
خوبین ... من دوباره توفیق نصیبم شد بیام زیارت حضرت معصومه (س)
این روزا ذوق شعریم همچین بگی نگی کور شده و کار جدید نگفتم .
آدم بهتره که همه چیزو به خدا بسپاره .... همه چی همون طور رقم میخوره که اون میخواد.
فردا ان شا الله از تهران حرکت میکنم میام مشهد.
هوای قم خیلی خوبه و نه اونقدر سرده و نه اونقدر گرم...
دیگه جونم براتون بگه که همه درسام مونده...
با همه این حرفا ... کارها همه آن شود که او خواهد .ولیس للانسان الا ماسعی .... ما فقط سعی خودمونو میکنیم و نهایت سعی خودمونو .... نتیجه دست ما نیست...زندگی مثل یه جنگه ... جنگ همه جانبه با مشکلات و حتی چیزا یا کسایی که دوستشون داریم .... و معنایی که انسان در سختی آفریده شده همینه.... و چقدر زیبا گفتن که خوشبختی و زندگی یه سفره نه یه مقصد پس بیایم زندگی رو با همه ناملایماتش تحمل کنیم . اگه از جنگندگی خسته شدیم استراحت مختصری کنیم .... اما هرگز شانه خالی نکنیم.
با همه خستگی ها ... جنگندگی ها ... پیروزی ها و شکست ها شاکر خداوند باشیم. یاحق
سلامی به گرمی خودم و با وجود سرمای نسبی هوای تهران . از سر سعدی بیچاره شدم تا کافی نت گیر آوردم. امروز صبح با هوا پیما رسیدم. یه کاری دارم اداریه نمیدونم تا کی بطوله!!!
نمیدونم تهران چرا مغازه ها اینقدر زود تعطیل میکنن...ساعت ۹:۰۰ شب که میشه تو گویی اصلا
مغازه های فنی و خدماتی وجود ندارن . اما برای مسایل شکمی و ساندویچ و اینا و رستوران همه جا بازن. کمی خستم . دوست دارم هر چی زودتر برگردم درسامو بخونم. خدا میدونم میشنوی .برای همه ما ها بساز و از اونجاهایی که گمانشو داریم و نداریم ما رو یاری کن .
یه نکته دیگه کم همتی دوستان بلاگرهستش که نظر نمیدنو خودشونم کم آپ میکنن.خلاصه از پا قدم ما تهران بارونی شد(این طرفا بارونیه)من الان ۴ راه استانبولم .
من چتر ندارم ....مگه سهراب نگفته زیر باران باید رفت؟
خوب البته فکر ما سینوزیتی ها رو نکرده . بالاخره دوستان برای من دعا کنین ان شا الله
زودتر کارام انجام شه . برم شبی هتل یه چای احمد دبش در رگ تزریق کنم بعدم بگیرم بخسبم
با سلام و درود به روان پاک ایمان ژاله !!!! که معلوم نیست کجاست این یادداشتو به پایان میبرم.
یا حق .... داره سردم میشه......
سلام .گاهی چیزی دیگه میخای بگی اما یه چیز دیگه میگی !!!
گاهی یه جای دیگه میخوای بری یه جای دیگه میری !!!!
گاهی مسافر نیستی اما مسافرت میکنند
گاهی میگی نشکستی ... اما صدای قلبت تابلو ه ....
آره گاهی مجبوری زندگی کنی .... میخوای بری اما نمی زارن ....
چه میشه کرد ... گاهی اوقات فقط باید از خودت گله کنی.
چون زورت به دیگران نمیرسه .... به خودت زور بگی .....
همه اینا درست ..... فقط یه چیز باعث میشه فرو نریزی و ارگ بم نشی
اینه که توی زلزله ها اول زیر یه درگاه بایستی .... تا اون نجاتت بده .
دستاتو بالا بیار بزار خدا بی چیزیتو ببینه ....
هیچ کس از اون بیشتر دوستت نداره .... با خدا باش . حتی اگه فکر میکنی همه راهها رو رفتی
اگه کسی بنا باشه کمک کنه فقط اونه و اگه هم کمک نکنه ما بنده ها ازش طلبکار نیستیم.
با درود به روان پاک ایمان ژاله مطلب امروز رو به پایان میبریم .
سلام دوستان ... مدتی این مثنوی تاخیر شد....
راستیاتش چون سفرم زمینی بود یه خورده خسته شده بودم .
از دوستانی که زحمت میکشن نظر میدن و نمیدن ممنون .
واقعا زیارت امام حسین چسبید و حال داد . سوریه هم خوب بود . البته سوریه هوا بسیار خنک تر از عراق بود . اما بالاخره گذشت .عبور از دریاچه وان ترکیه-شهر شانلی عرفا- قاضی انتب-حلب-دمشق -کاظمین-کربلای معلی- نجف اشرف-کوفه .... یاد همش بخیر .... ولی هیچ جا خونه آدم و ایران خودمون نمیشه....وقتی وارد مرز مهران شدیم دوست داشتم مامورای مرزی رو ماچ کنم !!!
سر بیشتر راهها ... برای حوایج معمولی مثلا رفتن به سرویسهای بهداشتی (البته اکثرا در اونجاها) غیر بهداشتی باید پول میدادی ... مضافا به اینکه بیشتر وقتها آب شرب در دسترس نیست و باید آب
بسته ای بخری و اینم میره تو سبد هزینه هات و اگه غذای کاروانم گاهی به مذاق خوش نباشد سا نیاید باید از جیب مبارک هزینه کنی.
البته تو سوریه جاهایی پیدا میشه که آّب آسامیدنی داره و روش نوشته للشرب .
اینم از مسافرت ما . و اما یه کار واسه غدیر دارم که مال قبله ولی برا خالی نبودن عریضه میذارم اینجا . و به آقا جلال کیانی قول میدم اگه نظر بده یه املت بی تخم مرغ تو کافه مهمونش کنم !!!
(نفس دود ترکیبی از اخوان خدابیامرزه خودم میدونم ):
به زمین خورد سیاهیّ و نفسدود گرفت
سیل پر صبح نفس سینه مسدود گرفت
تا که خورشید هوس کرد بتابد بی تو
چشم هایش اثر صبح مه آلود گرفت
جرعه ای خمّ غدیر از کف ساقی بارید
سنگ سرمست شد و چنگ زد و عود گرفت
بسکه گل گفت گلستان ادب با بستان
شد گلستان ، نفس آتش نمرود گرفت ....
خوب دیگه بسه میرم درس بخونم و بار دیگر درود میفرستم به روان پاک ایمان ژاله که گاهی بمن
سر میزنه . یا حق
آرامگاه شهید بزرگ حر بن یزید ریاحی در اطراف کربلا که در حال تعمیر بود و تعطیل