بنام زلالترین وجود
یادش بخیر ... ماه رمضون سال87 .. شبا با یکی از دوستان میرفتیم حرم . شب یه شعر میگفتم سیمای خراسان شعر شب قبلمو پخش میکرد گوش میکردم . سحری میخوردم و بازم شب بعد به همین ترتیب بماند اینکه کلا برنامه زلال سحر در سال 88 بخش ادبی رو حذف کرد. که اینرو بنده تلفنی 2 بار اعتراض کردم که ترتیب اثر ندادن. این یکی از کارای همون زمانه تقدیمش میکنم به عمو رمضون:
با پای دل بیار ، بیا ، چشم تر بیار
وقت دعا رسیده کمی بال و پر بیار
نفست بت است، با تو نفس میکشد اگر
از او خلیل وار حذر کن ، تبر بیار
چنگی بدل نمیزند آهنگ خویشتن
از گوشه های یارب و یارب خبر بیار
حالا وضو بساز که زمزم شده است اشک
در جام ماه نور <<زلال سحر>> بیار
بنام او….
الو….آهای انسان!!
الو…سلام… با توام نه شما، همون تو…،نه دکتر، نه پروفسور،نه سردار نه مدیرکل نه وزیر نه وکیل نه تاجر و بازاری نه نه، همون انسان….
سلام علیکم…. حالت چطوره ؟چیکارا میکنی؟ از اینکه مثل سیب زمینی به زمین چسبیدی چه حسی داری؟؟؟
تا حالا به پریدن فکر کردی؟
هواپیما رونمیگم خودتو میگم ....خیلی حال میکنی ها؟
چیه تابستونا کولر داری زمستونا بخاری؟
دیگه بجای اسب و الاغ سوار بنز میشی؟
وای انسان …. هیچ فکر کردی توهمه چیزایی که واسه آسایشت داری میتونستی همنوعاتوشریک کنی؟…
میدونی اگه با همنوعات جمع میشدین وهمدیگروتحمل میکردین مشکلات کمتری داشتین وشیطون هم باید میرفت بزشو میچروند؟
دارم فکر میکنم به کی رفتی////؟
بابات که آدم خوبی بود یه خطا کرد پشیمون شد وتوبه کرد ….تو، به کی رفتی؟حالا زندگیت اینجور …. باشه مردنوچیکار میکنی؟
چیه؟ زبونموگاز بگیرم؟
باشه… چشم …می دونی کی پشت خطّه ؟
خدا میگه هر وقت تونستی نمیری من قبولت دارم…. خوب زنده بمون راست میگه….چیه
میگی مرگ طبیعیه؟
ببینم اصلا خدارو قبول داری ؟
شک داری …. الوچرا جواب نمیدی …؟
چه جوری اومدی دنیا ….از مامان و بابا … اونا از کجا …. از مامان و بابا …… این که تسلسل شد….سر سلسله کی بود ؟
تصادفی و یهویی بود؟خوب دیوونه اگه یهو زد و همینجور اتفاقی یه دنیای دیگه ای هم بود که گاوت هفت قلو زاییده!!!
چه خاکی تو سرت میریزی؟
خاک رس؟
میخندی؟ باشه بخدا اون زمان خاکم نداری…. پس لااقل تا خاک داری یه خاکی به سرت بریز …اصلا به خودت نگاه کردی؟ پاشوجون من خودتوتوی آیینه نگاه کن …. ببین چقدر عوض شدی …. به فرشته ها حق نمیدی که به خلقتت اعتراض کرده باشن ….
به خودت نگاه کن عجیب نیست برات ؟ میدونی اگه تو بیشتر اعضا و جوارحت یه ضعف کوچیک بود زندگیت چی میشد؟
میخوای گوشی رو بدم خدا خودش باهات صحبت کنه ؟…..گوشی:
وفی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون؟؟؟؟
در زمین نشانه هایی برای موقنین (جویندگان یقین )هست و در خودتان آیا نمیبینید؟؟؟
تا درود دیگر …..
تراوشات ذهنی ،امپرسیونی در دقایق .... کتابخونه.......
بنام آنکه بی نامش همه چیز ابتر است
سلام دوستان و همراهان اعم از نظر بده و نظر نده!!!
درود بی کران بر شما.
داشتم سرگذشت خودمو مینوشتم.منطبق بر سریال لاست برگردم به روزهای نوجوانی(در چنبره ی یک برش از زندگی)
خیلی اهل تفریح و گردش بودم .و در ارتباط گیری با هیچ کس ابایی نداشتم . به خودم میگفتم با همه رفاقت کن اما از همه اخلاق و رفتار نگیر از خوبا بگیر . خوب این اشتباه بود .
اگه یه مشکل کوچیک تو زندگی ام پیش می اومد به زمین و زمان دری وری میگفتم و برام خیلی سخت بود.
اون دوستام هم نوعا در این قضیه با من (من اون زمانی )مشترک بودن و اونا هم آدمای کم تحمّلی بودن.
البته وجوه افتراق و فرقهای زیادی با هم داشتیم. یادم میآد تو یه اردو که با هم رفته بودیم بیرون فقط من و یکی دیگه از دوستام اعتقاد داشتیم ادرار نجسّه و اونا به این چیز ها اهمّیّت نمیدادن. یادمه به یکیشون گفتم که واسه فلان کار از کجا آب ببریم با تعجّب نگاه کردو گفت :بابا برو همین نزدیکیا یه اشکی بریز دیگه!!!
منم گفتم بابا درست ولی این اشکی که شما میگی ادراره و نجس!! ببخشید ناچارم که حقایق رو اون طور که بوده بنویسم.
کلا احساس میکنم رابطه اونا با خداوند خیلی رابطه ضعیفی بود . اینو نمیگم که بگم ما کارمون خیلی درسته ولی از قماش اونا محسوب نمیشدیم. و حالا چطور شد که اینطور شد یعنی با این دوستان رفاقت کردم .... سال 79 بود و پدرم که دیابت داشت مریضی اش در آستانه اوجگیری بود.یک روز رفتم کتابفروشی آقا رضا و با یک آقا رضای دیگه که از مشتری های ایشون(کتابفروش)بود
آشنا شدم. آقا رضای مشتری کتاب، خیلی عاشق کتاب بود و چون کارمند بود (رده خوب) پول خوبی هم برای کتاب میداد .....همه چیزها از سفارش اون کتاب شروع شد...... (لاستی عمل کردم)... دوستانی که علاقه مندند خاطرات بسیار مهم من که آموزنده است
بخونند از مطلب پست اول شروع کنند.یعنی از مطلب> صبر باید که صبر میرزمد... اون مطلب پست اول و مطلب حاضر سرگذشت منه.زیاد و قت گیر نیست و بیاری خدا در ارسال بعدی سرگذشت رو تموم میکنم و متوجه اهمیتش میشید.
قند قاتل:
این شعر آزاد رو (سپید غلط مصطلحه چنانکه به این مطلب رضا براهنی اشاره کرده) به پدرم تقدیم میکنم روحش بلند:
آنگاه که باغبان ...
هوس تاکهای باغچه را هرس میکرد
و دستان زمستان پیر میلرزید....
پدر مریض شد... کم کم اشکها مان قندیل میبست
و زمستان در هر پنجره ای رو به آتش
زوزه میکشید....
هوا کهنه بود...
مادر خفقان میخورد... باور نمیکرد تا
گرمی تابستان به <<داغ>> برسیم.....
پدر وقتی مرد
خونش شکرک زده بود ...
و در مراسمش
قند ها از خجالت آب شدند....
آری نوشتم و گریستم . تا درود دیگر......
با سلام دوستان گرامی امیدوارم بحث امروزم که یک کم علمیه اذیتتون نکنه. علم منطق ابزاری است برای درست اندیشیدن.
فی الواقع این فکرافزار حقیقت چیزی را درخارج قرار نیست نشان بدهد و واقعیتی را تقریر و بیان کند. مثلا گزاره منطقی و قضیه حملیه نادر هند را فتح کرد را میتوان به این صورت :
، y را فتح کرد... نشان دادx
چیزی را که بجای ایکس و امثالهم قرار میدیم شناسه تابع نام دارد . حالا به اسمش کار نداریم.
یا در قضایای شرطی میگوییم: اگر باران بیاید(مقّدم) مسابقه تعطیل است(تالی).
یا اگر الف ب آنگاه ج
در حقیقت علم منطق به اینکه فی الواقع و نفس الامر این حقیقت در عالم خارج محقق خواهد شد یا نه کار ندارد . بلکه صورت ظاهری آنرا با قطع نظر از آنچه در خارج به وقوع خواهد پیوست برای ما به تصویرمی کشد
پس از آوردن این مقدمات . در جراید خواندم عزیزی اعتراض کرده که چرا به انسان حیوان ناطق میگویند..!خوب ابتداءا باید بگویم این انتقاد از ناحیه ایشان نیست و جناب مارتین هیدگر آنرا بیان کرده (و احتمالا قبل از ایشان هم منتقدینی داشته)و تازه هیدگر هم یک مقدار از قضیه را بخوبی متوجه نشده است. آنجا که میگه انسان خودش رو بد تعریف میکنه و میگه حیوان ناطق!!!.
با نگاهی به کلیات خمس در منطق (که اولین بار فرفوریوس آنرا به منطق ارسطویی افزود) و قواعد تعریف به آسانی در میابیم که این تعریف حدّ تام انسان است. جنس قریب (حیوان) و فصل قریب( ناطق)
به عبارت دیگر:الانسان حیوان ناطق
همین حّد تام متشکل است از جوهر . جسم. نامی. حساس: (فصل قریب حیوان ) و ناطق که میشه فصل قریب انسان.
ناطق فصل قریب انسان هم مقوّم نوع خودش که انسان است میباشد به این معنا که نوع را (انسانرا)از سایر مشارکاتش در جنس مثل گوسفندو میمون و گاو جدا میکنه و هم مقسّم جنس است و مثلا حیوان که جنس انسان است را به حیوان ناطق و حیوان غیر ناطق تقسیم میکنه.
علم منطق منظورش این نیست که بیان کند انسان فی الواقع حیوان ناطق است یا نه .ما برای اینکه مخاطب بفهمد میگیم حدّ تام (جدا از اینکه تعریف داره) مثلش مثل حیوان ناطق است . مثال میزنیم مثل حیوان ناطق.منطقی میگه اگر صورت ظاهری قضیه رو قبول دارید به این صورت که انسانی هست و قبول دارید که جنس قریب و فصل قریبش به ترتیب حیوان و ناطق هستند.آنگاه این رو ما در منطق بهش میگیم حدّّتام.هکذا سایر قواعد و قوانین منطقی . اینها همه رو میشه با نماد و نشانه نشان داد.میگیم اجتماع نقیضین محال است و براش یک مثال میزنیم و بعد فلانی میره میگه ... نه! ما مثال نقض داریم بابا ! به فرض شما ثابت کردین در یه جا یعنی یه مثال این اصل صدق نکرده . جمع شدند. خوب وقتی جمع شدند نقیضان نیستند. مثال شما اشکال دارد و داخل در شرایط نه گانه تناقض نیست. اصل تناقض که خودش نقض نشده!!! پس اگر چنینه جزو قوانین ما نیست پس آندو متناقضان نبودند که با هم جمع شدند . منطق میگه اگه متناقضان بودند. لا یجتمعان و لا یرتفعان اونهایی که جمع و رفع بشن داخل در قانون تناقض ما نیستند.
پس اشتباه نگیرین. قطع نظر از مسایل گفته شده بقول مناطقه و حتی غیر مناطقه اثبات شئ نفی ماعدا نمیکنه گفتیم :حسن به مدرسه رفت .دلیل نمیشود که حسین نرفته باشد!! . بفرض که گفتند انسان دارای قوه نطق است.(خود مناطقه هم میگویند بدست آوردن حدّ تام اشیا سخت و گاهی ناممکن است) . خوب ناطق و دارای قوه نطق که ملکوتیّت انسان و سماوی بودن انسان را نقض نمیکنه و با اون تعارضی نداره!!!
و ای کاش قبل از اینکه بگوییم کمی بیشتر اندیشه کنیم. من فقط بحث علمی کردم وبه سایرمسایل و اینکه چه شخصی با چه مو قعیت و جایگاهی این نظر رو داده کار ندارم. ببخشید از تطویل کلام.
بنام آنکه ذاتش ازلی و ابدی است
سلامی به گرمی دلهای بهاری
امیدوارم سالم و خوب و شاداب باشین.خوب قول داده بودم کمی از خودم بنویسم.بی مقدمه هم میرم سر اصل مطلب.
نمیدونم سالای 67-66 یادتونه یا نه؟ همون زمانایی که تلویزیون ما شده بود برگزاری جنگ در تالار وحدت.اخبار سراسری. بارباپاپا و پت پستچی و علی کوچولو و واتوو واتوو.دقیقا همون سالا یه روز جنگنده های عراقی حمله کردن و من رفتم (از ترس)توی لوله های بتنی مخابرات(اون زمان داشتن کابل کشی تلفن میکردن). مخفی شدم.مادرم میگه گاهی که هواپیما ها میومدن میترسیدم. میرفتم توی حمام
زیرطشت حمام قایم میشدم!!! هر روزدم یه خونه پرچم میبستن و یه شهید میوردن. یادش بخیر. نه بخاطر جنگ ... بخاطر اینکه اون زمانا همه چیز سر جاش بود. هنوز اینقدر مردم ظاهربین و ثروت اندوز نشده بودن اما حالا چی؟ راستی چرا ما اینقدر غافل و بی انصاف شدیم؟
من افتخار میکنم که به آن مردان بزرگ افتخار میکنم . مردان ایران غرورمند سرفراز
خوب دیگه زیاد حماسی شدیم.. و حالا ناراحتی دیروز این بود که خوب طبیعیه که من درس میخونم و مثل زمانیکه کار میکردم درآمد ندارم و دیروز یه نفر اینو بی انصافانه تو ملاج من کوبید. لذا این شعر داغاداغ سروده شد:
شیشه ی مست غرورم به سر دار شکست
تا فداییت سرم شد سرو دستار شکست
((ای که از کوچه ی معشوقه ما میگذری))
بگذر بعد همین قصه که دیوار شکست
دل من داشت به کالای تو عادت میکرد
خار شد عشق تو در چشم خریدار شکست
دست هایم همه پر زخمه شد امروز ببین...
آنقدرسخت شد این قطعه که گیتار شکست!!
((آسمان بار امانت نتوانست کشید))
به زمینش زدی آخر تو و صدبار شکست....!
حق من بود دلم بشکند این حقّ شماست
عاقبت این دل دیوانه سزاوار... شکست.
رضا.. متخلص به رجا.و مخلص شما.
اشعار داخل گیومه دو مصراع از حافظند.
راستی دوستان این آهنگ زیبای فاصله ها از علی لهراسبی دانلود
و اینم یه آهنگ اگه اشتباه نکنم این ده مورنینگ که بسار آرامش بخشه ..دانلود...اگه آهنگ خواستین بگین تا براتون بذارمو نظر هم یادتون نره. روزگار خوش
نمیدونم تا به حال اونقدر احساس کردین مشکل دارین که دوست داشته باشین زمین رو گاز بگیرین؟
یه خط هم امروز درس نخوندم. واسه یه مرد بدترین چیز اینه که احساس کنه غرورش شکسته....
فردا براتون میگم.داستان زندگی رو هم ادامه میدم.
این شعر را از عهد بوق اینجا میگذارم که دوستان عزیز نظر بدن . من زیاداهل عاشقانه سرایی نیستم اینم مال قبله:
خنده شیرینتان شور و همایون ساخته است
سبک هندوی شما در چهره مضمون ساخته است
این درخشان چیست ؟ دندانست یا الماس شرق ؟
از چنین گنج تو قارون گنج قارون ساخته است !!!
نقد جان دادیم تنها حسرت یک بوسه را
اینچنین کالا که دل را سخت مغبون ساخته است
آدمی را سیب یا گندم ... چه فرقی میکند؟
عشق را حق از نگاه عقل بیرون ساخته است.
و الباقی ابیات بدلیل در پیتی بسیار حذف گردید.
قرار شد من خاطره نویسی ام رو ادامه بدم و ان شا الله انجام میدم .
سلام . با دریغ و درد خبردار شدم که استاد محمد نوری با آن ترانه خوانی میهنی زیباش دار فانی رو وداع گفته و از سرای فنا بدیار بقا کوچ کرده اند. این ضایعه رو به همه تسلیت میگم و به همین مناسبت یکی از قشنگ ترین ترانه هاش (البته به نظر خودم ) رو واسه دانلود حضور دوستان عزیز تقدیم میکنم.شبی بی پروا ز عشق پاکم ... به تو بیهوده شکایت کردم!!!!
روحش شاد .